داستان های کوتاه فارسی از نویسندگان معروف مجموعهای از داستان های کوتاه معروف از نویسندگان برجسته ایران و جهان است که تنوع زیادی در موضوعات دارند؛ داستان های معروف ادبی، آموزنده، مفهومی، طنز، خدایی و… بخشی از موضوعات این داستانهاست که در این صفحه از پیکوپیکس برای شما دوستان قرار دادهایم.
داستان تصویری مفهومی و طنز معروف
داستانهای خودتان را با نام خود در وبسایت پیکوپیکس منتشر کنید!
اگر تمایل دارید داستانهایی که نوشتهاید یا قصد نوشتن آن را دارید را در معرض دید علاقهمندان قرار دهید، میتوانید با استفاده از لینک زیر به صفحه «ارسال داستان» منتقل شوید و داستان خود را در موضوعات مختلف برای ما ارسال نمایید تا ما آن را در وبسایت پیکوپیکس قرار دهیم و علاقه مندان به داستان های کوتاه، داستان های شما را بخوانند…
داستان غذای مجانی ”مردی وارد رستورانی شد و دستور غذای مفصلی داد، پس از سیر شدن، مدیر رستوران را صدا زد و گفت: من دیناری ندارم و چون بینهایت گرسنه بودم چارهای جز این نداشتم. مدیر رستوران گفت: به شرطی دست از سرت برمیدارم که به رستوران مقابل رفته…
داستان ایدههای نو ”مدیر عامل یک شبکهی تلویزیونی معاون منابع انسانی خود را احضار میکند و میگوید: میخواهم آن خانمی را که آنجا، در آن دفتر کوچک انتهای سالن نشسته فوراً اخراج کنی. در دو هفتهی گذشته او را زیر نظر گرفته بودم، کارش از صبح تا شب فقط…
داستان قدیس و راهزن ”زمانی در دوران جوانی، قدیسی را در خلوتش، بر فراز تپه ملاقات کردم هنگامی که ما دربارهی ماهیت پرهیزکاری با هم گفتوگو میکردیم راهزنی لنگ لنگان و خسته و درمانده به نزدیکی ما آمد. وقتی به بیشه رسید، در برابر قدیس زانو زد و گفت:…
داستان تمرکز شعله ”در روزگاران قدیم تکه آهنی بود که بسیار سخت و محکم بود. تبر، ارّه، چکش و شعله یکی پس از دیگری تصمیم میگیرند که به حسابش رسیده و آن را از وسط دو نیمه کنند. تبر میگوید من میدانم چگونه به حسابش برسم، پس ضربات سنگین…
داستان دو دریاچه ”در فلسطین دو دریاچه هست، یکی از آنها تمیز و تازه است، ماهیها در آن جست و خیز میکنند، سواحلش سبز و اطرافش پر از درخت است، ریشههای این درختان را به سمت آب امتداد دادهاند تا از آب دریا بهرهای بگیرند رودخانهی اُردن آب تمیز…
داستان نگاه کودکانه ”کامیونی بزرگ که قصد عبور از یک پل زیر گذر خط راه آهن را داشت، بین سطح جاده و تیرهای سقف زیرگذر گیر کرد. تلاش کارشناسان مربوط برای آزاد کردن آن بینتیجه ماند و در نتیجه تا کیلومترها ترافیک سنگینی در هر دو سمت جاده ایجاد…
داستان مثبت نگری ”«آلن کوهن» نویسنده و آموزگار بزرگ، درکتاب “نفس عمیق زندگانی” به یکی از آزمایشهایی که روانشناسان به منظور مطالعهی رفتار کودکان ترتیب داده بودند، اشاره میکند. روانشناسان، اتاقی را با انواع و اقسام اسباب بازیهای جدید پر کرده بودند و کودکی را که بهانه گیر، ناسپاس…
استراحت کوتاه مادرانه ”زنی شاغل بودن ممکن است بسیار دشوار باشد، ولی زن شاغل بچهدار بودن خیلی خیلی سختتر است. مادری سه پسر بچه شیطون بازیگوش داشت. در یکی از شبهای تابستان این سه پسر بچه شیطون پس از این که شامشان را خوردند، درحیاط خلوت خانه مشغول بازی…
داستان قانون دانه ”نگاهی به درخت سیب بیندازید. شاید پانصد سیب به درخت باشد که هر کدام حاوی ده دانه است. خیلی دانه دارد، نه؟ ممکن است بپرسیم چرا این همه دانه لازم است، تا فقط چند تا درخت دیگر اضافه شود؟ اینجا طبیعت به ما چیزی یاد میدهد:…
داستان آن که تسلیم نشد ”در جریان یک همایش، مدیر فروش شرکتی از دو هزار فروشندهاش پرسید: برادران رایت هرگز تسلیم شدند؟ فروشندگان فریاد برآوردند نه، نشدند. چارلز لیندبرگ هرگز تسلیم شد؟ نه، نشد. لانس آرمسترانگ تسلیم شد؟ نه، نشد. مدیر فروش برای چهارمین بار فریاد کشید: توراندایک مک…
داستان تلاش بیهوده ”مسافری به داخل یکی از قطارهای نیویورک پرید و به مأمور قطار گفت: میخواهم به فوردهام بروم. مأمور قطار گفت: اما این قطار شنبهها در«فوردهام» توقف ندارد! تنها کاری که میتوانم برای شما انجام بدهم، این است که وقتی در ایستگاه فوردهام سرعت قطار کم شد،…
داستان ارزش هر شخص ”گروه کُر مدرسه برای اجرای کنسرت در مرکز شهر آماده شده بود. هوا خیلی سرد بود. مردم چند ساعتی در هوای سرد منتظر ماندند، افراد بسیاری جمع شده بودند. رهبر ارکستر برای رهبری گروه در جای خود مستقر شد. در این میان یکی از اعضای…
داستان زندگی گوسفندی ”در دوران نوجوانی با یک چوب دستی دم در آغل گوسفندان میایستادم و برای سرگرم کردن خودم، هنگام خارج شدن آنها چوب دستی را جلوی پایشان میگرفتم، طوری که مجبور به پریدن از روی آن میشدند. پس از آن که چندین گوسفند از روی آن میپریدند،…
داستان نادانی ”«بیلی برگ» هنرپیشهی نامدار هالیوود، به هنگام سفر در اقیانوس اطلس متوجه مردی میشود که سخت سرما خورده است. او دلسوزانه به طرف میز مرد میرود و با همدردی از او می پرسد: انگار سرما خوردهاید نه؟ مرد سرش را به علامت تأیید تکان میدهد. بیلی برگ…
داستان نیت واقعی ”یک کنسرت ساحلی به دلیل عدم موققیّت در جلب استقبال مردم درآستانهی ورشکستگی بود خصوصاً که در مطبوعات محلی هم هیچگونه اظهار نظری راجع به آن نشده بود تماشاگران پس از اولین اجرا به سرعت کاهش یافتند با تمام اینها، تنها یک مرد کوچک اندام بود…
داستان نتیجه دروغگویی ”مردی نشسته بود و داشت روزنامهاش را میخواند که زنش ناگهان ماهی تابه را میکوبد به سرش. مرد میگوید: چرا این کار را کردی؟ زنش جواب میدهد: به خاطر این تو را زدم که در جیب شلوارت یک تکه کاغذ پیدا کردم که در آن اسم…
داستان هنر گوش دادن ”چند روستایی برای شکار به بیشه میروند و یکی از آن ها به زمین میافتد. چنان به نظرشان میرسد که نفس نمیکشد، چشمانش بد جوری فراخ شده بود. یکی از آنها تلفن همراه خود را در میآورد و شمارهی اورژانس را میگیرد و دیوانهوار به…
داستان سمعک ارزان قیمت مردی دریافت که نمیتواند خیلی خوب بشنود و باید سمعک بخرد، اما نمیخواست پول زیادی صرف خریدن آن کند بنابراین به مغازهای رفت و از فروشنده قیمت سمعک را پرسید فروشنده پاسخ داد: ما ۲ دلار تا ۲۰۰۰ دلار مدلهای مختلف داریم مرد گفت: میخواهم…
داستان تعلیم گربه ”زن جوانی به گربهاش تعلیم داده بود تا هنگام شام خوردن او شمعدان در دست بگیرد گربه که این کار را به خوبی یاد گرفت و موجب رضایت زن شد زن تصمیم گرفت یک شب دوستانش را برای شام به خانهی خود دعوت کند تا گربهی…
داستان گردو فروش ”کسی سراغ گردو فروشی رفت و گفت: میشود همهی گردوهايت را رايگان به من بدهی؟! گردو فروش با تعجب به او نگاه کرد و جوابی نداد. دوباره پرسید: می شود یک کیلو گردو مجانی به من بدهی؟ و باز با سکوت مواجه شد. پس خواهش میکنم…
داستان دیدگاه دو سطل ”دو سطل یکدیگر را در ته چاهی ملاقات میکردند. یکی از آنها بسیار عبوس و پژمرده دل بود. به همین خاطر سطل دوم برای ابراز همدردی از او پرسید: ببینم چه اتفاقی افتاده، چرا ناراحتی؟ سطل عبوس و دلگیر پاسخ می دهد: آنقدر من را…
داستان ارزشمندتر از نیایش ”کارگری هر روز بعد از اتمام کار در کارخانه، برای انجام مراسم نیایش عصر به معبد میرفت. یک روز به دلیلی در کارخانه گرفتار شد و نتوانست به آغاز مراسم برسد، وقتی که آنجا رسید دید که کاهن معبد در حال خارج شدن است. کارگر…
داستان مرشد و نوجوان شرور ”در بالای تپهای مشرف به شهر زیبای «سانتا باربارا» پیرمرد خردمندی میزیست که همه او را مرشد ریش سفید مینامیدند روایت میکنند که پیر خردمند میتوانست به هر پرسشی پاسخ دهد دو پسر نوجوان تصمیم میگیرند نزد پیرمرد رفته و با طرح سؤالی او…
داستان کوتاه قورباغه و عقرب ”روزی عقربی می خواست عرض رودخانه را بپیماید. ناگهان چشمش به قورباغه ای افتاد و گفت: آقا قورباغه! من عقرب هستم و باید از رودخانه رد شوم تا در آن سوی آب به خانوادهام برسم. اجازه میدهی پشتت سوار بشوم؟ قورباغه نگاهی کرد و…
داستان عمر مفید “آیا می دانید هفتاد سال عمر شما چگونه سپری می شود؟ بیست و پنج سال آن را می خوابید. هشت سال آن را درس می خوانید. شش سال آن را در استراحت می گذرانید. هفت سال آن را صرف تعطیلات و تفریح می کنید. پنج سال…
داستان نیت خالص ”راهب فقط یک رؤیا داشت: انتشار کتابی به زبان ژاپنی حاوی تمام آیات کتاب مقدس. تصمیم گرفت این رؤیا را تحقق بخشد، به همین دلیل به سراسر کشور سفر کرد تا پول لازم را برای این کار جمع کند. اما همین که مبلغ لازم برای شروع…
داستان تعلیم زرافه ”زرافه ایستاده می زاید، اولین اتفاقی که برای نوزادش می افتد این است که از یک ارتفاع تقریباً دو متری سقوط می کند. با وجود این وقتی نوزاد سعی می کند روی پاهایش بایستد مادرش رفتار عجیبی می کند. لگد آرامی به او می زند و…
داستان مرد پیکان ساز ”روزگاری مردی پیکان ساز در دهکدهای کوچک در هند زندگی می کرد. یک روز وقتی مشغول ساخت و پرداخت دقیق تیر بود، سپاهیان پادشاه از آنجا گذر کردند. سپاهیان از کنار او عبور نمودند و او سر خود را بلند نکرد. «داتا تریا»ی مقدس یکی…
داستان پوچ ”کشاورزی، سگی داشت که همیشه کنار جاده مینشست و منتظر وسایل نقلیهای میشد که از آن مسیر میگذشتند. به محض این که ماشینی سر میرسید، او به دنبال آن تا پایین جاده میدوید و درحالی که پارس میکرد، سعی داشت تا از آن جلو بزند. روزی همسایهی…
داستان زودباوری ”دانشجویی که سال آخر دانشکده اش را می گذراند به خاطر پروژه ای که انجام داده بود. جایزه ی اول را گرفت. او در پروژهی خود از پنجاه نفر خواسته بود تا دادخواستی مبنی بر کنترل شدید یا حذف مادهی شیمیایی «دی هیدروژن مونواکسید» توسط دولت را…
داستان وصیت نامه ”روزی پیرمردی اعلام می کند که ثروتش را بین دوستانش تقسیم خواهد کرد، به شرطی که بر دوستی آن ها واقف شود. سال ها می گذرد و پیرمرد در یکی از زمستان های پر از برف و کولاک دار فانی را وداع می گوید. آخرین خواستهی…
داستان نهایت سوء استفاده ”مردی برای اعتراف نزد کشیش رفت؛ پدر مقدس، مرا ببخش، در زمان جنگ جهانی دوم من به یک یهودی پناه دادم مسلماً تو گناه نکردهای پسرم اما من از او خواستم برای ماندن در انباری من هفتهای بیست شیلینگ بپردازد خب البته این یکی زیاد…
حس وظیفه شناسی ”کارمندی به دفتر رئیس خود می رود و می گوید: معنی این چیست؟ شما دویست دلار کمتر از چیزی که توافق کرده بودیم به من پرداخت کردید رئیس پاسخ می دهد: خودم می دانم، اما ماه گذشته که دویست دلار بیشتر به تو پرداخت کردم، هیچ…
داستان ثروتمند فقیر ”مرد فقیری به منزل یک مرد ثروتمند رفت و از او یک تکه نان درخواست کرد مرد ثروتمند گفت: ما نانی درخانه نداریم پس لطفاً کمی از غذای شب گذشته به من بدهید چیزی باقی نمانده است، ما همهی آن را خوردیم پس حداقل مقداری آب…
داستان انتخاب راه ”یکی از مریدان شمس تبریزی از او پرسید: چگونه به سیر و سلوک روحانی روی آوردید؟ شمس تبریزی گفت: مادرم درباره من می گفت: که من آنقدر دیوانه نیستم که مرا به دارالمجانین ببرند و آنقدر قداست ندارم تا به صومعه ای وارد شوم. پس تصمیم…
داستان بینایی یا حافظه ”مردی حافظه اش داشت به تدریج از کار می افتاد او برای مشاوره به پزشکی مراجعه کرد و پزشک پس از معاینات دقیق، اظهار کرد که قادر است با عمل جراحی بر روی مغز وی، شرایط او را بهبود بخشد و حافظه اش را به…
داستان امید به خدا ”مارتین لوتر، بنیان گذار مذهب پروتستان، با دشواری ها و رنج های بسیاری رو به رو بود. روزی همسر او متوجه شد که شوهرش غرق در اندوه و ناامیدی است. او زن با درایتی بود، بنابراین با دیدن یأس شوهرش لباس سیاه پوشید و در…
داستان قدرت فکر ”در یک تجربه پزشکی مهم، گروهی از بیماران مبتلا به زخم معده توأم با خونریزی شرکت داشتند ابتدا بیماران را به دو دسته تقسیم کردند: به دسته اول دارویی را تجویز کردند و به آن ها گفتند که این دارو کشف تازه ایست که علاج قطعی…
داستان قانون برای همه ”یک نیروی تازه وارد که برای نگهبانی از در ورودی یک اردوگاه ارتش گماشته شده بود. دستور داشت تا نگذارد هیچ کس با اتومبیل وارد قرارگاه شود، مگر آن کس که نشان مخصوص را داشته باشد. یک روز او مجبور شد یک اتومبیل حامل ژنرال…
داستان کدام بادکنک بالاتر می رود؟ ”در محل شهر بازی یک پارک، پسرک سیاه پوست به مرد بادکنک فروشی نگاه می کرد، که از قرار معلوم فروشندهی مهربانی بود. بادکنک فروش یک بادکنک قرمز را رها کرد تا در آسمان اوج بگیرد و بدین وسیله جمعیتی از مشتریان جوان…
داستان همکاری ”شنیده ام که در اندونزی درختی به نام «یوپاس» وجود دارد. این درخت سم ترشح می کند و چنان انبوه و پُر است، که هر گیاهی را که در پای آن رشد کند نابود می کند. این درخت پناه می دهد سایه دارد و نابود می کند!…
داستان مرگ برای همه ”یک روز «کیسا گوتامی» در حالی که می گریست نزد بودا رفت و گفت: «ای والا مرتبه، تنها پسرم به دیار باقی شتافت من پیش همه رفته ام و پرسیدم که آیا دارویی هست تا او را دوباره به من باز گرداند؟ آنان پاسخ دادند…
داستان بیخیال نشو ”مرغ مورچه خوار که در کشور آرژانتین زیاد به چشم می خورد، آشیانه خود را به شکل تنور می سازد، به همین خاطر در این کشور به «مرغ تنور» مشهور است. چند سال پیش یک جفت از این پرندگان بر بالای بنای یادبود که زینت بخش…
داستان معجزه تصویرسازی ”روزی شاهزاده ای گوژپشت که نمی توانست صاف بایستد، از ماهرترین پیکر تراش مملکتش خواست که پیکره اش را بسازد. پیکری مو به مو عیناً خودش، با این تفاوت که پیکره پشتی صاف داشته باشد. آنگاه شاهزاده به پیکر تراش گفت: می خواهم خود را به…
داستان ادعای فهم ”یک مغازه دار بخشی از حرف های یکی از فروشندگانش را خطاب به یک مشتری شنید که می گفت: نه خانم! چند هفته ای است که نداشته ایم و به نظر نمی رسد که به این زودی داشته باشیم. مغازه دار از شنیدن این حرف ها…
داستان جهنم خودخواهی ”مرد بدکاری، هنگام مرگ، ملکه ای را که دربان دوزخ بود، دید. ملکه گفت: کافی است که فقط یک کار خوب کرده باشی، تا همان یک کار تو را برهاند، خوب فکر کن. مرد به خاطر آورد یکبار که در جنگلی قدم می زد، عنکبوتی سر…
داستان نابودی امپراتور ” کرسوس شاه لودیه تصمیم گرفته بود که به ایرانیان حمله کند. با این حال خواست که با پیشگویان معبد دلفی یونان مشورت کند۔ پیشگو گفت: مقدّر شده است که امپراتوریِ بزرگ به دست تو ویران شود. کرسوس با شادمانی اعلام جنگ کرد. پس از دو…
داستان قدم زدن با خدا ”خواب دید در ساحل دریا در حال قدم زدن با خداست. رو به رو در پهنه ی آسمان صحنه هایی از زندگیش به نمایش در آمد، متوجه شد که در هر صحنه دو جای پا در ماسه فرو رفته است، یکی جای پای او…
داستان مجسمه علیرغم ”در مکزیک مجسمه زیبایی است که نام عجیبی دارد و آن «علیرغم» است. مجسمه را به افتخار سازنده آن نام گذاری کرده اند و به این دلیل چنین نامی را بر آن گذاشته اند، که مجسمه ساز در طول دوره ساخت مجسمه دچار حادثه شد و…
داستان زیبا و کوتاه پدر زیرک ”پدر: دوست دارم به انتخاب من با یک دختر ازدواج کنی پسر: نه من دوست دارم همسرم را خودم انتخاب کنم پدر: اما دختر مورد نظر من، دختر بیل گیتس است پسر: آهان اگر این طور است قبول می کنم! پدر نزد بیل…
1 دیدگاه. ارسال دیدگاه جدید
بسیار زیبا جذاب